چرا تولید در علوم انسانی مسئلهای جدی برای اصحاب علومانسانی نمیشود؟
پرسش اصلی ما در این نوشتار این است که چرا با این که تولید، یکی از کلمات محوری در ادبیات همه مسئولین و مدیران نظام جمهوری اسلامی ایران دستکم در پنج سال گذشته بوده است؛ اما در علومانسانی و برای اساتید علومانسانی یک مسئله جدی نشده است؟ به عبارت واضحتر، هنگامی که نامگذاریهای چند سال گذشته را مرور میکنیم، در همه آنها مفهوم تولید یکی از اصلیترین مفاهیم این نامگذاریها بوده است. تولید و اشتغال، جهش تولید و یا رونق تولید از جمله این مفاهیم است. حال، اگر در نام یک سال مفهوم تولید قرار داده شده است آیا منظور از این نامگذاری توجه صرف به تولیدات کارخانهها و صنعت است یا این مفهوم اطلاق عام دارد و بر تمامی عرصههای تولید از جمله جهش تولید و اشتغال در علومانسانی نیز سریان پیدا میکند و اگر اینگونه است، چرا این جهش برای اصحاب علومانسانی یک مسئله جدی فرض نشده است؟ آیا عدم توجه به تولید در علومانسانی به ذات این علوم بازگشت دارد؟ آیا زیرساختهای لازم برای ایجاد تولید در علومانسانی فراهم نیست؟ اصحاب علومانسانی چه کسانی هستند که باید زیرساختهای لازم تولید در این علوم را فراهم آورند؟
مقدمه: تولید چگونه شکل میگیرد؟
در نوشتار دیگری با نام علومانسانی تولید محور[i]، مؤلفههای تولید در علومانسانی را بررسی کردیم. در آن جا صحبت کردیم که برای آن که بتوانیم در علومانسانی تولید داشته باشیم خوب است تا حوزههای علوم دیگر که تولید را ایجاد کردهاند را بررسی کنیم و سپس با الگوبرداری از آنها مفاهیم اولیه شکلدهی تولید را در علومانسانی نیز سامان دهیم. از جمله مفاهیم اولیه برای ایجاد تولید، به مفاهیم ذیل اشاره کردیم:
- تقاضا: تقاضا همان نیاز مشتری است که مشخص میکند چه محصولی باید تولید شود، نوع تولید چگونه باشد، کیفیت چطور باید تأمین شود، قیمت و فرایند خرید چطور باید تعیین شود و در نهایت خدمات پس از فروش بر چه اساسی باید شکل بگیرد. بدون توجه به تقاضا، عملاً هر آن چه تولید کنیم، فایدهای نخواهد داشت.
- عرضه: میزان تولید کارخانه، نوع تولید، چگونگی انتقال به مشتری، فرایند خرید، خدمات پس از فروش و… مفاهیمی هستند که عرضه را برای ما معنا میکنند.
- مارکتینگ: مارکتینگ روی تقاضا، عرضه و آینده تمرکز میکند؛ یعنی از یکسو تقاضای موجود بازار را بررسی کرده و عرضه محصول را بر اساس تقاضای روز تنظیم مینماید و از سوی دیگر، آینده بازار را در نظر میگیرد و بر اساس آن پیشنهاد تولید و عرضه برای ماهها و سالهای بعد ارائه میکند.
- کنترل کیفیت: کنترل کیفیت به دو محور بازگشت دارد. کنترل کیفیت روی محصول تولید شده و کنترل کیفیت فرایند تولید. در این جا اگر علومانسانی را فرض کنیم، هم محصولهایی که از کارخانه علومانسانی بیرون میآیند را باید در نظر گرفت و هم فرایند تولید این محصول ها. از جمله این محصولات میتوان به دانشآموختگان این علوم، منسوجات و پروژههایی که در این علوم به سرانجام رسیدهاند اشاره کرد.
- آیندهپژوهی: آیندهپژوهی، تأثیری مستقیم بر روی 4 مفهوم پیشین دارد و ضامن گسترش و رشد کارخانه علومانسانی است. در آیندهپژوهی، نیاز جامعه در آینده در نظر گرفته میشود، بر اساس این نیاز که همان مفهوم تقاضا را شکل داده است عرضه کالا، مارکتینگ آن و دیگر مفاهیم پیشبینی میشود. در حقیقت، آیندهپژوهی مشخص میکند که آینده این علوم باتوجهبه نیاز و تقاضای واقعی مصرفکنندگان این علوم چگونه خواهد شد و برای تغییر این مسیر، چه فرایندهایی باید در نظر گرفت.
حال بیایید فرض کنیم که در رشته تحصیلی شما تحقیقات لازم برای مارکتینگ انجام شده و مفاهیم بالا سنجیده شده است. این تولید را قرار است چگونه به وجود آوریم؟ آیا همین فرایندی که امروز در سیستم آموزشی ما جریان دارد دانشگاهها و مراکز آموزشی را تبدیل به انباری بزرگ از کتابها، مقالات، پایاننامهها و… نکرده است؟ و اگر اینگونه است، آیا محصولات موجود در انبارهای ما بر اساس نیاز و تقاضا تولید شده است یا خیر؟
تولید، باید از نقطه آغازین شکلگیری علومانسانی شروع شود. نقطه آغازين شکلگیری علومانسانی در جامعه آموزشي كشور، كلاس درس است. کلاس درس همان پالایشگاهی است که نفت خام علومانسانی را به فراوردههای موردنیاز تبدیل میکند. اگر کلاس درس همان نقطه آغازین باشد، روش تدريس علومانساني تولیدمحور و بهکارگیری آن روش در کلاسهای درس، همان پالايشگاه و زیرساختی است که دنبال آن میگردیم. بهعبارتدیگر، كافي است از همان ابتدا علومانسانی را به روشي تدريس كنيم كه آن روش، علومانسانی را به همراه تولید و کاربرد آن به شاگردي كه ذهن خام خود را در اختيار استاد و كلاس درس قرار داده است بياموزيم. بعد از آن چه میشود؟ پاسخ بسیار ساده است. وقتی در آموزش و تولید علومانسانی همواره تولید و کاربرد را لحاظ کردهایم، آنچه بعد از آن خواهیم داشت، علومانسانی کاربردی است!
بازگشت به پرسش:
حال لازم است تا پرسش خود را کمی تغییر دهیم. اگر تولید در علومانسانی شکل نمیگیرد مگر به مدد توجه به نقطه آغاز شکلگیری این علوم که همان کلاس درس اساتید علومانسانی است، باید برای پاسخ به سؤال اصلی مقاله، ابتدا این پرسش را پاسخ دهیم که چرا اساتید علومانسانی، به روش تدریس این علوم که باعث ایجاد تولید در این علوم میشود توجه لازم را مبذول نمینمایند. به عبارت واضحتر، چرا روش تدریس تولید محور در علومانسانی، مسئله اساتید این علوم نمیشود؟
یک لقمه نان!
استاد علومانسانی اگر در یک مدرسه، دانشگاه و یا یک اداره دولتی مشغول به کار شود، چقدر درآمد خواهد داشت؟ در یک مدرسه بهزحمت درآمدی بین 5 تا 7 میلیون تومان، در یک دانشگاه و بهعنوان عضو هیئتعلمی، درآمدی بین 12 تا 15 میلیون و در یک اداره دولتی نیز درآمدی بین 7 تا 10 میلیون تومان خواهد داشت. همه ما تصدیق خواهیم کرد که این مبلغ برای گذران زندگی او کافی نیست بنابراین، طبیعی است که اگر در مدرسه کار کند، رمقی برای اینکه زمان باقیمانده خود را صرف یادگیری روش تدریس کرده، برای هر جلسه کلاس طرح درس دوباره بنویسد و کلاس خود را به سمتوسوی کلاسی تولید محور هدایت کند نخواهد داشت. استاد عضو هیئتعلمی دانشگاه نیز اگرچه وضع مالی بهتری دارد؛ اما برای ارتقای مالی و شغلی خود لازم است هرساله مقالاتی تدوین کند و مسائل علمی از پیش تعیین شدهای را انجام دهد تا بتوانید رتبه علمی خود را بهبود بخشد. ارتقای رتبه علمی تا حدود زیادی حس درونی و رضایت از خود را در استاد ارضا میکند؛ اما بیشتر از آن، به امرارمعاش وی کمک شایانی خواهد کرد. اگر اینگونه است، طبیعی است که استاد عضو هیئتعلمی دانشگاه نیز دغدغه اصلی و اساسیاش، ارضای حس درونی و رضایت از خود و همچنین بهبود وضعیت مالیاش باشد.
دغدغه تهیه یک لقمهنان، اجازه تبدیل مسائل دیگر به دغدغه جدی برای اساتید علومانسانی را نخواهد داد ازاینرو، روش تدریس تولید محور، جایی برای رشد در فضای علومانسانی کشور باز نخواهد کرد.
میدانم که بیانصافی است اکنون که بحث شکل و قوام لازم را یافته است، مقاله را ادامه ندهم، اما بگذارید کمی درباره موضوع در طول هفته تأمل کنیم و قسمت دوم مقاله را هفته آینده مطالعه کنیم …
با احترام
پورقاسم